زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
بـایـد کـه شـرح داد خـرابـات طـور را پای تو ریخـت زمـزم اشک طهـور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پـنجـه زده بین زلـف تو بـایـد کـه بـاز کــرد گـرههـای کـور را پـاهـایم آبـلـه زده بابا، عـمو کجـاست؟ بـایـد عــمــو ادب بـکــنــد راه دور را انـبان به دوش، خانۀ ما هم سری زدی سـهـم خـرابـه کـردهای آیــات نــور را همراه اشک، سورۀ کـوثر بخوان پـدر بابا بخـوان برای همه، این سـطـور را حـوریـه را کـنـیـزی مـنـزل نـمی بـرند در بین طشت زمزمه کن«یا غیور» را از روی نیزه زمزمه کن «ان یکاد» را دیـدی به دور قـافـله چـشمان شور را؟ نــفــریـن کـنـم بـانـی بــزم شــراب را طشت طلا و بـوسـۀ چـوب جـسور را جـان میدهـم بـیا و مرا تا نـجـف بـبـر تا که دوبـاره حـس بکـنم آن غـرور را |